نمیدونم چرا دوباره داره این ارامش یک ماهم بهم میریزه دوباره کابوسام شروع شده .

انگار همه چیز داره دست به دست هم میده تا دوباره بهم بریزم 

کاش از اول چیزی شروع نشده بود . 

چیزی به اسم دوست داشتن وجود نداره . ادما هیچ وقت جز خودشون کسی و دوس ندارن . هیچ وقت نمیشه به عشق دلتو خوش کنی شایدم هیچ وقت نشه باور کنی که کسی دوست داره . 

بیشتر از هر زمان به این حس نیاز دارم و دست گذاشتم روی رویاهای پوشالی . 

دست گذاشتم رو ادمی که احساس واسش معنایی نداره .

کاش اگه میخواد بره زودتر بره . 

دوباره میترسم ....

مثه همون قدیما .....

خدایا چرا همش اینجوری میشه .....

باز دوشنبه است و بخاطر طلسم عشقت دلم گرفته ...



دارم به این فکر میکنم که اصلا چرا این وبلاگو ساختم . هر روز که میام اینجا تصمیم میگیرم حذفش کنم

مثه چندتا وبلاگی که ساخته شد و حذف شدن . اما بعد که کامنتای پیگیرانه ی چند دوست و میبینم که

اصلا نه ادرسی دارن نه نشونی تصمیم میگیرم بمونم . 




تو را میخواهم ای زیبا روی من ...

تیک تاک ...

عقربه های ساعت هم با عشقمان دشمنی داشتند ...

همچنان میرفتند بی وقفه ...

میخواستند زودتر دوشنبه هایمان را از ما بگیرند

میدانم دیگر واژه ی دوشنبه برایت بی معنیست ...

هم برای تو ....

شاید هم برای من ...

اما من هنوز به یاد تو دوشنبه هایمان فروغ میخوانم

گه گاهی که دلم شیطنت میکند

آنقدر میخوانم که تا به آنجا میرسم که فروغ میگوید 


همه میدانند

همه میدانند

که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس

باغ را دیدیم

و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

همه میترسند

همه میترسند،اما من و تو

به چراغ و آب و آیینه پیوستیم

و نترسیدیم ...


باز دوشنبه است و دلم به آن روزا پر کشید

روزهایی که فقظ من بودم و تو

و عطر تن هایمان

بوسه هایمان همراه با شرمی دخترانه

و هم آغوشیمان در نیمکت های یک کلاس

فقط من و تو

و عشق

وعشق

و عشق




دلم هوایت را کرده ...


امشب باز دلم هوایت را کرده ...

میخواهم برایت عاشقانه ها بگویم ...

میدانم دیگر حرفهایم برایت بی معنیس

خوب میدانم دیگر نمیتوانم یک دل سیر عطر تنت را به مشام بکشم .

دیگر آن خنده هایت که مرا به آسمان میبرد مال من نیست ...

خوب میدانم سهم من از تو فقط خاطره است و جعبه ای که هنوز بوی عطر تو را میدهد ...

خوب میدانم سهم من دیدن شادی ات کنار دیگریست ...

خوب میدانم ...

اما چه کنم ...

دل سرکشم بدجوری هوایت را کرده

هوای آن دوشنبه هایی را من بودم و تو

تو بودی و من

عشق و تپش قلبهای بیقرارمان و عطر تنت ...

آن نگاه های دزدکی ... 

آن عشوه های دخترانه که مرا به هلاکت میرساند ...

با طنازی خودت را در آغوشم می سپردی ...

و آن زمان دنیا آسمان زمین مال من بود ...


دلم هوایت را کرده ...

هوای دستهایت ...

آن زمان که یواشکی از زیر میز دستهایم را کنار دستانت میگذاشتم ....

و تو لبخند میزدی


کاش کنارم بودی ...

میدانم حتی اگر این ها را بخوانی میخندی ...

اما میخواهمت

تو را میخواهم "ن"

آغوشت را

مانندِ

آن روز برفی بهمن ماه 

آن شرط شیرینمان 


کاش بودی ...

کاش عشقت بود ...


گاهی به یک " دوست دارم " اس ام اسی دلت را خوش میکنی ...

دل میبندی و آن یک جمله همه ی رویایت میشود بدون اینکه حقیقت آن جمله را از چشمان فرستنده اش بخوانی به نوشته های مجازیش دل خوش میکنی

زمان میگذرد بار ها و بار ها همین جمله را پشت نوشته های مجازی ازش میشنوی ولی هیچ کدام آن حس اولی را بهت نمیدهند ...

قهر میکند میگوید قسم ات میدهد اس ام اس هایش را پاک کنی ...

تو دوباره آن ها میخوانی و سلکت آل و دلیت ....

انگار قلبت هم با آن ها پاک میشود ...

زمان میگذرد

او باز هم بهت میگوید دوست دارم نه یک بار نه با آن خجالت بار اول نه با آن شرم دخترانه ... بی پروا میگوید انگار که برایش مانند سلام کردن عادیست توام میشوی روزی هزار بار برای توام عادی میشود دیگر نوشته هایش را سیو نمیکنی ...

زمان میگذرد او هم میرود دیگر نوشته ای نیست که تو را یاد او بیاندازد ... 

زمان همچنان میگذرد ...

ادم هایی میایند رو به رویت و صادقانه به چشمانت نگاه میکنند و میگویند " دوست ذارم " و تو همانطور نگاه میکنی و نمیدانی جوابشان را چه بدهی ...

دیگر این جمله برایت بی معنیست ....