این پست را برای یادبودت مینوسم . میدانم امروز دوشنبه نیست . آخر بهم قول داده بودیم تا زمان
مرگمان کنار هم باشیم . و بعد از مرگ یکیمان ، دیگری دوشنبه ها بیایید سر مزارش . مانند آن
روزهای دیدارمان که همه در دوشنبه بود آن همه هیجان و استرس ساعت 4 بعد از ظهر ... همیشه
هم میگفتیم فقط یک ساعت اما آنقدر زمان زود میگذشت که تا 8.5 کنار هم میماندیم .
یادت میاید آن روزهای اساظیری را ؟ نه چگونه میخواهد یادت بیاید تو اکنون زیر خروار ها خاکی .
من فقط برایت هر دوشنبه فاتحه ای میفرستم . میدانم مرده ها دیگر زنده نمیشوند نون من .
آن نون همیشه مال من ماند ... من به همین دلم خوش است ...
چرا که تو حتی از شنیدن نون من از زبان دیگران واهمه داری نه نکند به یادت بیاید آن دو سال
نکبت بار را . نکند یادت بیاید که هر ثانیه با تمام احساسم میگفتم نون من .... و تو چقدر از
شنیدنش غرق عشق میشدی ...
تو مرده ای .... چرا که این میمی که هست هیچ شباهتی به آن معشوقه ی خواستنی من ندارد ...
این میم اکنون شب هایش را پیش ز میگذراند این میم دیگر اکنون کس دیگر عزیزش هست ...
نمیدانم ز تورا چطور صدا میکند ... شاید عاشقانه تر از من ...
اما من اولین بودم ... کسی که جرات را در وجودت زنده کرد ... حتی اگه نخوای قبول کنی اما من
با همه ی بد بودنم تو را هر ثانیه توی دریای احساسم غرق میکردم لا اقل تا زمان که ترس از دست
دادنت را به دلم نیانداخته بودی .... خیلی بی انصافیست بگو همه ی ثانیه های این دوسال نکبت بار بود ....
میدونی یسری راهها هیچوقت پیدانمیشه تاآخرعمرتم خودتوبکشی پیدانمیشه
یه بارپیش خودت میگی گرایشم اینه بایدبجنگم همه بایدبفهمن بعدش عاشق میشی و مدتی خوب و خوش میگذرونی یه شب ازبیخابی فکرا میان
هی فک میکنی به خودت میگی من کجام تاکی بایدپنهون کنم تاکی بایدبرم تاکجا؟نکنه دارم خودموگول میزنم نکنه من واقعا این نیستم میری تولاک خودت ازهمه بدت میاد...
میدونی یسری راهها هیچوقت پیدانمیشه تاآخرعمرتم خودتوبکشی پیدانمیشه
یه بارپیش خودت میگی گرایشم اینه بایدبجنگم همه بایدبفهمن بعدش عاشق میشی و مدتی خوب و خوش میگذرونی یه شب ازبیخابی فکرا میان
هی فک میکنی به خودت میگی من کجام تاکی بایدپنهون کنم تاکی بایدبرم تاکجا؟نکنه دارم خودموگول میزنم نکنه من واقعا این نیستم میری تولاک خودت ازهمه بدت میاد...
من راه به هیچ جاندارم زدم جاده خاکی... واسه امثال من راهی وجودنداره