-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 00:28
نمیدونم چرا دوباره داره این ارامش یک ماهم بهم میریزه دوباره کابوسام شروع شده . انگار همه چیز داره دست به دست هم میده تا دوباره بهم بریزم کاش از اول چیزی شروع نشده بود . چیزی به اسم دوست داشتن وجود نداره . ادما هیچ وقت جز خودشون کسی و دوس ندارن . هیچ وقت نمیشه به عشق دلتو خوش کنی شایدم هیچ وقت نشه باور کنی که کسی دوست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 11:12
دارم به این فکر میکنم که اصلا چرا این وبلاگو ساختم . هر روز که میام اینجا تصمیم میگیرم حذفش کنم مثه چندتا وبلاگی که ساخته شد و حذف شدن . اما بعد که کامنتای پیگیرانه ی چند دوست و میبینم که اصلا نه ادرسی دارن نه نشونی تصمیم میگیرم بمونم .
-
تو را میخواهم ای زیبا روی من ...
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 22:23
تیک تاک ... عقربه های ساعت هم با عشقمان دشمنی داشتند ... همچنان میرفتند بی وقفه ... میخواستند زودتر دوشنبه هایمان را از ما بگیرند میدانم دیگر واژه ی دوشنبه برایت بی معنیست ... هم برای تو .... شاید هم برای من ... اما من هنوز به یاد تو دوشنبه هایمان فروغ میخوانم گه گاهی که دلم شیطنت میکند آنقدر میخوانم که تا به آنجا...
-
دلم هوایت را کرده ...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 21:04
امشب باز دلم هوایت را کرده ... میخواهم برایت عاشقانه ها بگویم ... میدانم دیگر حرفهایم برایت بی معنیس خوب میدانم دیگر نمیتوانم یک دل سیر عطر تنت را به مشام بکشم . دیگر آن خنده هایت که مرا به آسمان میبرد مال من نیست ... خوب میدانم سهم من از تو فقط خاطره است و جعبه ای که هنوز بوی عطر تو را میدهد ... خوب میدانم سهم من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 20:51
گاهی به یک " دوست دارم " اس ام اسی دلت را خوش میکنی ... دل میبندی و آن یک جمله همه ی رویایت میشود بدون اینکه حقیقت آن جمله را از چشمان فرستنده اش بخوانی به نوشته های مجازیش دل خوش میکنی زمان میگذرد بار ها و بار ها همین جمله را پشت نوشته های مجازی ازش میشنوی ولی هیچ کدام آن حس اولی را بهت نمیدهند ... قهر...
-
یک اعتراف بی شرمانه
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 20:04
میخواهم اعتراف کنم ظرافت ساق پاهات با آن جوراب ساق کوتاه سفید و کفش های کتونی مشکی هیچ گاه از یادم نمیرود وقتی که شلوارت بالا میرفت و من دزدکی ساعت ها خودم را در رویا غرق میکردم ...
-
چشمانم میخندد
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 01:04
چند شبه که شادی مهمانم لبانم شده به خاطر یک دوست ... الان بیشتر از هر وقت دیگه میدونم کیا رو باید دوست داشته باشم . واسش دعا میکنم که بخاطر تمام لحظه هایی که تو این 3 سال کنارم بود و حتی با تمام بدی های من بازم تو این پریشون حالیم کمکم کرد ، لب هاش همیشه بخنده و زندگیش پر از شادی باشه . خیلی سخته برام داره ازم دور...
-
إنا لله وإنا إلیه راجعون
شنبه 1 تیرماه سال 1392 09:41
این پست را برای یادبودت مینوسم . میدانم امروز دوشنبه نیست . آخر بهم قول داده بودیم تا زمان مرگمان کنار هم باشیم . و بعد از مرگ یکیمان ، دیگری دوشنبه ها بیایید سر مزارش . مانند آن روزهای دیدارمان که همه در دوشنبه بود آن همه هیجان و استرس ساعت 4 بعد از ظهر ... همیشه هم میگفتیم فقط یک ساعت اما آنقدر زمان زود میگذشت که تا...
-
آتش امروزم را نگاهت در شش سال پیش روشن کرد ....
جمعه 31 خردادماه سال 1392 11:54
همیشه با خودم میگفتم پایان من و تو چندسال است ؟ هیچ وقت نمیگفتم تا ابد هستی و پایان ما نهایت است . میدانستم یک روزی میاید که میروی میدانستی یک روز آن از ما بهتران پیدا میشود . کسی که شاید تو را در دریای احساسش غرق نکند ولی حتما همانی است که تو میخواهی . نمیدانم چرا اینقدر رد تورا در زندگی جستجو میکنم . امروز باز با...
-
میترسم...
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1392 20:05
مثل همه ی کارهای دیگرم که این روزها پر از بی نظمی وآشفتگیست وبلاگ نویسیمم دچار همین مسئله شده . مدام وبلاگ میسازم و حذفشون میکنم . از یک طرف نیاز دارم به نوشتن و از یک طرف ترس از خونده شدن نوشته هایم توسط آشناها . از همه بیشتر تو ... دلم میخواست به رسم قدیم برای تو مینوشتم و میگفتم نون عزیز من ، ولی میبینم نه تو دیگر...
-
میم
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 14:22
حتی نمیخواهم برای نوشته هایم رمز بگذارم تا مبادا روزی این ها را بخواهی و به من بخندی نه مطمئنم هیچ وقت آن روز نمیرسد چون تو انقدر در عشق زهره غرق شده ای که که دیگر نیازی نداری مانند آن روزهاییی که با من بود تمام وقتت را در نت بگذرانی که تا با ل های دیگر آشنا شوی میدانم حتی آمدن این زهره به پس از زمان جداییمان هم بر...
-
تو ...
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 14:02
میدانم که شب هاییست که در آغوش دیگری هستی خوب میدانم زهره شده بت تو و تو همانند همان لحظه هایی که من میپرستیدمت خواهی پرستیدش میدانم که با عشق برایش فریاد میزنی تو را بیشتر از همه ی دنیا دوست دارم میدانم یک روز خواهد آمد که تو بخاطرش از همه ترس هایت بگذری حتی بخاطرش همان ف ب لعنتی ات را دی اکتیو کنی میدانم آن روز می...
-
یاد آن روز
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 13:48
سردرگمم بیشتر از هر زمان نمیدانم باید فراموشت کنم یا همچنان اسم تو تنها واژه ی جاری روی زبانم باشد میدادنم شاید روزی بیاید که هر دو از یک کوچه گذر کنیم بدون توجه از کنارم گذر کنی و فقط بگو چقدر قیافه اش آشنا بود کجا دیده بودمش مانند همان اولین آشناییمان که بهانه اش همین جمله بود شایدم آن روز اضلا مرا نشناسی چرا که...